حالِ این روزها،حالِ عجیب نوشتن اما با ترس است..نوشتن هایی که در پشت ِ هر واژه اش باید احساسی را مخفی کرد و آدمی را معنا. این روزها حال همگان خوب است اما چرا حالِ دلِ من عجیب! هنوز با این حال کنار نیامده.هنوز هم به قول عزیزی: یکوقت هایی یک چیزی ته ِ ته ِ قلبم رو قلقلک میدهد برای کمی اشک؛ برای کمی دلتنگی. این روزها خیلی زود دلتنگ میشم! گاه خیلی زود میشکنم اما زود هم فراموش میکنم تا اشکی گوشه کاغذی نخشکد و دلی را نلرزاند تا مبادا نزدیک ترین کس ها به دنیای کوچکم دستم را بخوانند و برای روزهایی که پشتِ این روزها جا گداشته ام اشک بریزند..تا مبادا کسی از وجودم شرح جانِ ترک خورده ام را بخواهد و برای لحظه هایم اشک بریزد.. برای نداشته هایی که شب ها و روزها برای داشتنشون زمان را به سنگینی به پشت کشیدم و گاه ترک خوردم و گاه آدم های رو به رو بظاهر برای خوب کردن آن ترک ها هرکدوم رو تبدیل به یک شکستن عمیق در عمق جانم کردن..چند روزی را هم باید طاقت آورد تا مبادا دستم رو شود برای قلم و کاغذها حتی..! خداجانم از تو که پنهان نیست پس بگذار تا از مابقی پنهان بماند این روزها و حال عجیب این روزها! حتی مگذار رو شود برای قلبم کوچک خودم.
یا مَن بِیَدِهِ ناصِیتی یا عَلیما بِضُِری وَ مَسکَنَتی یا خَبیرا بِفَقری وَ فاقَتِتی..یا رَبّ ِ یا رَبّ ِ..
پی نوشت: حال این روزام عجیب دَم کشیده! انگار کلی ابر پشت پنجره ی اتاقم کمین کردن و منتظر یک اشاره هستن برای باریدن..
قیصر امین پور*