سلام ما به تو ای باران..*
يكشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۵۱ ق.ظ
خواستمش مادر را را برایم تعریف کند؛
گفت:مادر را یک جایی یک بار برایمان تعریف کردند..
گفتمش: من میخواهم آن تعریف را حس کنم!
گفت: به باران بسپار. یک شاخه گل یاس در دست بگیر،زیر پنجره خیره به آسمان منتظر
باران بنشین،باران که زد با آن یک شاخه قدم در کوچه بگذار.
و حالا من مدت هاست شاخه گلی یاس به دست در زیر پنجره انتظار باران را میکشم..
نگران گلبرگ های یاسِ در دستانم،هستم.گلبرگ هایش از تشنگی خم و شکننده
شده.هر آن انتظار شکستنش را میکشم..
و حالا او از من میپرسد: کجای این آسمان کبود باران برایت مادر را تعریف کرد؟ در کدام
کوچه؟ زیر کدام پنجره؟
.
.
سال هاست منت سلامِ باران را میکشم..
کسی ابرها را فریاد کند؛دیگر جایز نیست این شعله کشیدن ها..
*علیرضا قزوه
۹۳/۰۱/۱۰