یلدای نبودنت را در کجای این شب ها تفسیر کنم..
چند شبی میشود که شب هایم همه شبِ یلداست. همان شب یلدایی که هیچوقت سپیده دم ندارد، همان شب یلدایی که تا اقامه ی اذان صبح به دنبال زانویی میگردم تا سری از تنِ خسته ام بر رویش خستگی به در کند و دستانی مرواریدهای اشک را از گونه های نرمم بچیند.. همان شب یلدایی که دیوان حافظ را به دست میگیرم و یکسره تفأل میزنم تا شاید شاه بیتی مژده ز خرسندی ثانیه ها و روزهایی آتی برایم بیاورد.. همان شب یلدایی که از سر شبش مینشینم به دون کردن تنها انار ترک برداشته داخل سینی مسی .. اما بعد از زمانی نه چندان کوتاه باید با دست ها و انگشتان خونی همتی کنم برای جمع کردن تیکه های از هم شکسته ی کاسه ی سفالی فیروزه ای رنگم که باز از دستم سر خورد و دانه های سرخ رنگ انارم را به مسیر سرگردانی کشید.. همان شب یلدایی که چای نبات زعفرانی خود را جاری میکند بر روی گل های عباسی قالیچه ی ابریشمی تا شاید گلبرگ های زیر پایم دیر تر حال پژمردگی به خود بگیرد.. امشب شب یلدای این تنهایی بی سر انجام است،، وقتی که مدت هاست چشم دوختم بر تاریکی کوچه تا "بلند نظر انسانی" برایم خبر از نسیم سحر بیاورد و در گوشم زمزمه کند نجوای آفتاب را در دل تاریکی تا با ترانه ی صبح بِدَرد پرده سیاهی را بر دل این شب بلند بی مهتاب. امشب همان یلدا شبیست که برای گرم کردن اتاق سردم فقط طالبِ گرمای آفتابم؛؛ اینجا هیزم ها فقط دیوار دل را سیاه میکنند و کرسی خلوتِ مرا خلوت تر ..
امشب کسی را برایم خبر از حال ماهی سرگردان بیاورد، همان ماهی های سرگردانی که دل بستند به دریا و قید تنهایی تنگ را زدند..امشب کسی بیاید دستی بکشد به روی گونه های خیس ماهی هایی که در ساحل غربت جان داده اند..امشب کسی برایم چند دور بچرخاند تسبیح عقیقش را و استخاره باز کند که آیا خوب است که خداجان رضایت دهد بر رهایی ازین تاریکخانه ی دنیا..؟