جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

..میشود گاه غوغای بال زدن ها را در واژه به تصویر کشید

جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

..میشود گاه غوغای بال زدن ها را در واژه به تصویر کشید

جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

پر پرواز ندارم
اما دلی دارم و حسرت درناها،
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی مهتاب
پارو میکشند.
خوشا رها کردن و رفتن!
خوابی دیگر
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحل دیگر
به دریایی دیگر!
خوشا پر کشیدن. خوشا رهایی.
خوشا اگر نه رها زیستن،مردن به رهایی!
آه. این پرنده
در این قفس تنگ
نمیخواند.

(احمد شاملو)




الهی!
بال های مرا سزاوار حرمان مکن.



آخرین نظرات
  • ۲۶ مهر ۹۳، ۲۰:۳۸ - محمد محمدیان رباطی
    موافقم

یا مُونسی عِندَ وَحشَتی..

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۵۶ ب.ظ

 

قرار بود اگر ادعای ابراهیم بودن دارم،اسماعیلم را قربانی کنم؛

حالا من نه یک اسماعیلم،بلکه تمام اسماعیل هایم را به دست بازار برده فروشان سپرده ام..!

مرا جرات قربانی کردن نیست!

تو خود کسی را واسطه ای برای قربانی شدن این برده ها قرار بده..!

تو خود مرا ابراهیم بخواه..

 

خدایا!

تکلیف پاهایی که از سوزش تاول ها گاه در میانه را می ایستد و صاحبش که دست به هر تکیه گاهی میگیرد چیست؟!

 

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۲۶
نجوا ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">