جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

..میشود گاه غوغای بال زدن ها را در واژه به تصویر کشید

جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

..میشود گاه غوغای بال زدن ها را در واژه به تصویر کشید

جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

پر پرواز ندارم
اما دلی دارم و حسرت درناها،
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی مهتاب
پارو میکشند.
خوشا رها کردن و رفتن!
خوابی دیگر
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحل دیگر
به دریایی دیگر!
خوشا پر کشیدن. خوشا رهایی.
خوشا اگر نه رها زیستن،مردن به رهایی!
آه. این پرنده
در این قفس تنگ
نمیخواند.

(احمد شاملو)




الهی!
بال های مرا سزاوار حرمان مکن.



آخرین نظرات
  • ۲۶ مهر ۹۳، ۲۰:۳۸ - محمد محمدیان رباطی
    موافقم

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

تظاهر کردن برای یک انسان صادقانه ترین کار ممکن در نظر دیگران و سخت ترین عمل ممکن در نزد همان انسانِ متظاهر است. تظاهر به خوشحالی، به خوشبختی، به شاد بودن، و حتی در نوع بدِ اون بدبختی، بی کسی، تنهایی،،،صادقانه است در نظر دیگران! چون انسان های مقابل اون فرد رو کاملا با همون تظاهر و با همون ظاهر سازی شناخته اند و تعریفشون هم مطابق با همون شناخت هست و هرچه قدر هم که سعی کنن باز هم تنها عامل تعریف و قضاوت از یک فرد در نزد اون ها همان تظاهر خواهد بود. همان اعمال ظاهری که از یک انسان سر میزند و دلیل شناخت او میشود؛ حال اعمال خود خواسته و یا ناخواسته که معمولا ناخواسته هم نیست.و حتی بعدها هم خیلی های دیگه آدمی رو با همان ظاهر سازی های خواهند شناخت و این ظاهر سازی ها میشود خط ِ تعریفِ وجودِ یک انسان! یک انسان که در بین همگان نفس میشکد، زندگی میکند، میخورد، میخوابد، و حتی عاشق میشود.. یک انسان که برای زیستن های گاه اجباری فقط باید تظاهر کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۵۴
نجوا ..

 

 

فقط چهل روز مانده..

فقط چهل روز مانده تا آب نزد تو خجل شود..

تا صحرا از بی تابی تو بسوزد..

تا آسمانی بخاطر تو،خون گریه کند..

تا خورشید بر این زمینِ ِ سیاه از سر اجبار طلوع کند ..

تا دخترکی شبانه نام تو را بر سکوتِ تاریک فریاد کند..

فقط، چهل روز مانده تا خواهری "صبر" را برای بازماندگان سر مشق کند..

 

پی نوشت: السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الشَّهِیدُ الصِّدِّیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْوَصِیُّ الْبَارُّ التَّقِیُّ...

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۲۰
نجوا ..


 

گاهی وقتا فقط یک "یاد" و یا یک "خاطره" در عبور چند ثانیه ای از ذهن شلوغ ؛

ارمغان یه لبخند روی لب و یک خوشحالی ریز،

در انتهای قلب پر تلاطم وجودم است..

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۰۶
نجوا ..

 

 یک نفس با ما نشستی خانه بویِ گل گرفت

 خانه ات آباد ویرانه بویِ گل گرفت..

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۰۵
نجوا ..

 

جهانِ کوچکم در حال دگرگونیست..

 

 

پی نوشت: لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۳۴
نجوا ..

 

حالِ این روزها،حالِ عجیب نوشتن اما با ترس است..نوشتن هایی که در پشت ِ هر واژه اش باید احساسی را مخفی کرد و آدمی را معنا. این روزها حال همگان خوب است اما چرا حالِ دلِ من عجیب! هنوز با این حال کنار نیامده.هنوز هم به قول عزیزی: یکوقت هایی یک چیزی ته ِ ته ِ قلبم رو قلقلک میدهد برای کمی اشک؛ برای کمی دلتنگی. این روزها خیلی زود دلتنگ میشم! گاه خیلی زود میشکنم اما زود هم فراموش میکنم تا اشکی گوشه کاغذی نخشکد و دلی را نلرزاند تا مبادا نزدیک ترین کس ها به دنیای کوچکم دستم را بخوانند و برای روزهایی که پشتِ این روزها جا گداشته ام اشک بریزند..تا مبادا کسی از وجودم شرح جانِ ترک خورده ام را بخواهد و برای لحظه هایم اشک بریزد.. برای نداشته هایی که شب ها و روزها برای داشتنشون زمان را به سنگینی به پشت کشیدم و گاه ترک خوردم و گاه آدم های رو به رو بظاهر برای خوب کردن آن ترک ها هرکدوم رو تبدیل به یک شکستن عمیق در عمق جانم کردن..چند روزی را هم باید طاقت آورد تا مبادا دستم رو شود برای قلم و کاغذها حتی..! خداجانم از تو که پنهان نیست پس بگذار تا از مابقی پنهان بماند این روزها و حال عجیب این روزها! حتی مگذار رو شود برای قلبم کوچک خودم.    

یا مَن بِیَدِهِ ناصِیتی یا عَلیما بِضُِری وَ مَسکَنَتی یا خَبیرا بِفَقری وَ فاقَتِتی..یا رَبّ ِ یا رَبّ ِ..

 

پی نوشت: حال این روزام عجیب دَم کشیده! انگار کلی ابر پشت پنجره ی اتاقم کمین کردن و منتظر یک اشاره هستن برای باریدن..

 

قیصر امین پور*

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۳۵
نجوا ..