جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

..میشود گاه غوغای بال زدن ها را در واژه به تصویر کشید

جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

..میشود گاه غوغای بال زدن ها را در واژه به تصویر کشید

جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

پر پرواز ندارم
اما دلی دارم و حسرت درناها،
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی مهتاب
پارو میکشند.
خوشا رها کردن و رفتن!
خوابی دیگر
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحل دیگر
به دریایی دیگر!
خوشا پر کشیدن. خوشا رهایی.
خوشا اگر نه رها زیستن،مردن به رهایی!
آه. این پرنده
در این قفس تنگ
نمیخواند.

(احمد شاملو)




الهی!
بال های مرا سزاوار حرمان مکن.



آخرین نظرات
  • ۲۶ مهر ۹۳، ۲۰:۳۸ - محمد محمدیان رباطی
    موافقم

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است


ما آدما فراموش کاریم..
ما آدما یه وقتایی با رسیدن به یه چیز بظاهر مهم نزد خودمون خیلی راحت خیلی چیزا رو فراموش میکنیم!
خیلی راحت از خیلی چیزها میگذریم و خیلی زود یه کسایی رو هم،فراموش میکینم.یه وقتایی اونقدر دورو برمون شلوغ میشه که یادمون میره تو خلوتی هایی که یه روزایی نهایت غربت بهمون دست میداد بعد از خدا چه کسی کنارمون بود!
 ما آدما یه وقتایی خیلی بد میشیم،یا نه بهتره بگم یه وقتایی که خداجان کمی بیش تر هوامون رو داره خیلی زود جوِ اون هوا مارو تو خودش در بر میگیره و بدا به حالمون که اگر تو اون هوا بمونیم آخرِسر حتی شاید خفه هم شدیم(!)
ما یه وقتایی یادمون میره که نکنه یه وقت خدا هم ما رو فراموش کنه؛؛ درست وسط همه ی این شلوغی های شرین که ما یه کسایی رو فراموش مکینم نکنه کسی گله ی نبودنمون رو پیش خداجان ببره؟!
نکنه فراموش کنیم که خداجان مثل ماها نیست..
خدا،خدای همگان است.


پی نوشت: خدایا! اول ظرفِ ظرفیتم رو پر کن و بعد برای گوش کردن به حرفام منو ببین..



 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۳۵
نجوا ..

 

قرار بود اگر ادعای ابراهیم بودن دارم،اسماعیلم را قربانی کنم؛

حالا من نه یک اسماعیلم،بلکه تمام اسماعیل هایم را به دست بازار برده فروشان سپرده ام..!

مرا جرات قربانی کردن نیست!

تو خود کسی را واسطه ای برای قربانی شدن این برده ها قرار بده..!

تو خود مرا ابراهیم بخواه..

 

خدایا!

تکلیف پاهایی که از سوزش تاول ها گاه در میانه را می ایستد و صاحبش که دست به هر تکیه گاهی میگیرد چیست؟!

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۵۶
نجوا ..

 

هر چند که از خیلی از برنامه های اضافه ی موبایل و سیستم اندروید استقبال نمیکنم و تازه خیلی هم به نظرم اضافه بر سازمان هستن اما شاید از یکی از این برنامه ها همگان بطریقی استقبال میکنند و خب درمقایسه با مابقی در برقراری ارتباط جمعی و گروهی بد هم نباشه با اینکه اینهم مضرات مخصوص به خودش رو داره اما باید قبول کرد نسبت به بقیه محیط  سالم تری داره (البته فعلا). و برای اطلاع رسانی جمعی و تا حدودی فردی مقرون به صرفه هست اما تو این برنامه هم باید مراقب بود و مراقبت کرد!
با اینکه هر چند وقت از یک جایی خبر میاد یکی از این" کوچک شبکه های اجتماعی" فیلتر شده و یک سری از همین افرادی که این برنامه رو گوشی موبایلشون نصبه و خودشون هم قوانین استفاده ازون رو بلد نیستن دوباره این جمله ی معروف رو تکرار میکنن که: ایرانی ها بی ظرفیت هستن و در ایران باید فرهنگ سازی بشه و اینجور وقتا یاد یه جمله ی از دوستان میفتم که: تو برخی از مسائل کار ما ایرانی ها از فرهنگ سازی گذشته و باید منقرض شیم و اصلا یه نسل دیگه ای بیاد روی کار..! اتفاقا یک وقت هایی فقط نیاز به کمی دقت هست نه اون فرهنگ سازی که تا به نتیجه ای تو یک کار و رویکرد نمیرسیم همه چی رو برسر فرهنگ سازی خراب میکنیم! و اسم کم کاریمون رو میذاریم: عدم فرهنگ سازی!!
نمیگم که خودمون به رنگ هرچیزی که از اونور ینگه ی دنیا میاد بکنیم! فقط میگم خیلی از وقتا با کمی دقت میشه از همین به اصلاح تهاجمات هم بهره برد و تو یه راه مفید بکار گرفتشون.
چند روز پیش دوست جان گفت: تو یکی از همین " کوچک شبکه های اجتماعی " با دوستان دوران دبستان گروه تشکیل دادیم و تو این ارتباطات یکی از بچه ها که الان هم خانم دکتر شده و تو بیمارستان شریعتی تهران مشغول گذروندن دوره هست؛یه مطلبی رو برای همه به اشتراک گذاشته که :


"توی آلمان بانک خون اون کشور بیش از 30 میلیون عضو داره یعنی اگه کسی سرطان بگیره احتمال مداواش خیلی بالاست اما توی ایران نزدیک به 20 هزار عضو از 70 میلیون نداره.
خیلی ها منتظرن که شما فرشته ی نجاتشون بشید. سرطان قابل درمانه با کمک تک تک شما.
حالا چطور؟! عضوی از بدن شما رو برنمیدارن فقط یه کم از بذاق دهنتون با گوش پاک کن برمیدارن وهر موقع کسی سازگار با خون شما پیدا شد یه کم از شما خون میگیرن و پلاکت هاشو میزنن به طرف دوم!
آدرسش هم : بیمارستان شریعتی تهران از ساعت 9 صبح تا 1یا 2 بعد از ظهر توی طبقه ی دوم اورژانس که با یک تلفن به خود بیمارستان میتونید اطلاعات زیادی هم به دست بیارید."
یکی دو روز پیش از جلوی دانشکده سوار اتوبوسای خوابگاه شدیم برای رفتن به کوی و دادن امتحان تربیت بدنی،که از بعد رسیدن به مقصد خبر دار شدیم بنا به دلایلی اون روز هیچ کلاسی از تربیت بدنی نه تنها تشکیل نمیشه بلکه امتحانی هم در کارنیست! طبق معمول راه برگشت باید پل نصر(همون گیشا) و دانشکده علوم اجتماعی رو سر راهمون رد میکردیم و خب قطعا کمی پایین تر از دانشکده علوم اجتماعی همون بیمارستان شریعتی تهران قرار داره! به پیشنهاد دوست جان همون چند نفری سر از اورژانس بیمارستان در آوردیم و وقت بیرون اومدن از بیمارستان فهمیدیم در مدت کم تر از 30 دقیقه از 4 نفرمون نفری 12سی سی خون گرفتن که شاید یک روزی بکار اومد..!
اتفاقا وقت پایین اومدن از پله های بیمارستان داشتم با خودم فکر میکردم این یک کار رو کاملا محض ریا و جهت اطلاع باید تو وب پیاده کنم!
تو دوران خیلی طفولیت آدما با خوشون رویاهایی برای بزرگ شدناشون دارن؛؛یکی از رویاهای منم این بود که قدِ یه دنیا پول داشته باشم و اونقدر به فقرا کمک کنم که نیازمندی رو این کره ی خاکی نمونه اما حالا که دیگه یه کمی بزرگ شدیم و برای هممون اثبات شده که رسیدن به همه ی رویاها ممکن نیست یک جاهایی میتونیم به اندازه ی چند سی سی خون و یا یک مقدار پلاکت ازین جان بی جانمان مایه بزاریم..بازم محض ریا میگم: باور کنیم جای دوری نمیره!! شاید کمک به همنوع تو خیلی از کارها و برخوردهایی خلاصه میشه که اصلا به فکرمون هم نمیرسه!


به قول مرحوم ِ بزرگوار حق شناس: آقاجون! احسانِ به خلق،احسانِ به خلق..

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۴۱
نجوا ..

                                          

 

 و من دوست دارم،حسِّ گرمای دستت را در دستم

 روزت آفتابی ؛ شبت روشن ؛ وجودت سبز 

 و دستانت در دستانِ مولایمان علی (علیه السلام)

 ::مهربان پدرم::

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۵۶
نجوا ..

 

 


 

 

عروس حضرت قرآن نقاب آنگه بر اندازد

که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا

.

.

.

عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز خطی

که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا *

 

 

*سنایی غزنوی

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۱۸
نجوا ..

 


خیلی وقت بود پیش خدا جان درس پس نمیدادم..
دوباره شروع شده!
دوباره باید بشینم جزوه هامو مرور کنم.
خیلی بهونه آوردم،
خیلی خواستم یه چند واحد رو برام حذف کنن،
اما نه مثل اینکه ایندفعه قراره یه چند واحد عملی هم به لطف خودشون اضافه بشه...!
چند روزه هی میرم و میام..اما قبول نکردن؛گفتن این دروس اجباریه و حتما هم تو این بازه ی زمانی باید قرار بگیره.


- از فردا باید اولِ همه برگه ی امتحانی ها بنویسم:
  خدایا!! من رو سزاوار حرمان مکن و به نا امیدی و زیان دچار مساز؛یاکریم.



 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۲۶
نجوا ..

 

 

تکلیف چیه که آدم بتونه نقطه ی ضعفش رو از همه عالم پنهان کنه؛؛

 

اما

 

از خدا نه!

 

 

 

خدایا! از همه ی عالم به تو پناه میبرم.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۵۶
نجوا ..

 

گاهی غم ها با دلِ آدم لجبازی میکنند..

به رویشان فقط باید لبخند زد!

شاید دست از دل بردارند..

 

اما

 

گاهی با این لبخندها بیشتر لجشان در می آید؛؛

و در دل بیچاره بیشتر جا خوش میکنند..

 

 

 

*سهراب سپهری

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۱۸
نجوا ..