جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

..میشود گاه غوغای بال زدن ها را در واژه به تصویر کشید

جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

..میشود گاه غوغای بال زدن ها را در واژه به تصویر کشید

جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

پر پرواز ندارم
اما دلی دارم و حسرت درناها،
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی مهتاب
پارو میکشند.
خوشا رها کردن و رفتن!
خوابی دیگر
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحل دیگر
به دریایی دیگر!
خوشا پر کشیدن. خوشا رهایی.
خوشا اگر نه رها زیستن،مردن به رهایی!
آه. این پرنده
در این قفس تنگ
نمیخواند.

(احمد شاملو)




الهی!
بال های مرا سزاوار حرمان مکن.



آخرین نظرات
  • ۲۶ مهر ۹۳، ۲۰:۳۸ - محمد محمدیان رباطی
    موافقم

یا عِمادَ مَن لا عِمادَ لَه

پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۳۱ ب.ظ


یادمه پارسال یه زیارت چند نفری با دوستان رفتیم امامزاده صالح (علیه السلام)! و قطعا وسیله ی مورد نظر برای رفت و برگشت همون مترو شلوغ بود.یعنی ایستگاه تجریش و از اونجا تا امامزاده هم چند قدمی پیاده.. حالا ایناش زیاد مهم نیست..! وقت برگشت که دوباره سوار مترو شدیم،هیچ صندلی ای گیرمون نیومد؛ پس نشستن کف ِمترو اونهم با تکیه به دَر رو انتخاب کردیم یعنی خب در واقع "مجبور" بودیم چون حق ِ انتخابی نداشتیم. بالاخره ازایستگاه تجریش تا ایستگاه امام خمینی راه زیاد بود! ما هم که خسته!! و حالِ ایستادن هم هرگز. خلاصه چشمتون روز بعد نبینه ازونجایی که ایستگاه تجریش آخرین ایستگاه به شمار میاد؛ وقتی به مقصد میرسه و مسافرها رو پیاده میکنه دوباره همون راه رو بر میگرده، ما هم بی توجه به مسیر بازگشت وقتی به ایستگاه بعدی به سمت کهریزک رسیدیم، یکدفعه دیدیم دری که فقط به اندازه چند دقیقه تکیه گاهمون بود، باز شد اونهم خلاف جهت و هرچهار نفرمون به یک دفعه پشتمون خالی شد و من فقط یادم میاد که از پشت چادرِ دوست کناریم رو گرفتم که یه وقت سرم با کف ِ زمین برخورد نکنه..حالا اون هیجان و خنده های تا خودِ خونه یک طرف و از طرفی هم داشتیم به آدمایی که تو اون چند دقیقه با ما هم مسیر بودن فکر میکردیم که به غیر از یه دختر فال فروش شش و هفت ساله هیچکس به ما گوشزد نکرد (تازه اونم که ما اونقدر مشغولِ حرف زدن بودیم که توجهی نکردیم و با مرور بعدهای جریان یادمون اومد) که شماهایی که این قد سرخوشانه و با اطمینان خاطر به این در تکیه دادید حواستون باشه تا مقصد اینطور نمیمونه و بالاخره پشتتون خالی میشه..و بعد از اون اتفاق هر وقت سوار مترو میشم وقتی میخوام برای چند دقیقه به درِ مترو حتی ایستاده تکیه بدم یهو ته تهِ دلم خالی میشه..نه برای اینکه قرار هست دری که بهش تکیه دادم باز بشه،بلکه یاد تمام اون وقتایی میفتم که از یاد میبرم که تگیه گاه اصلیم باید چه کسی باشه؟ باید به بودن های چه کسی اونهم پشت سرم اطمینان کنم.باید دلخوش به هستن های کی باشم؟ یه وقت اگر زیر پام خالی شد دستم رو به کجا بگیرم یا نه اصلا دستِ کی رو بگیرم؟! اصلا کسی هست روی این زمین خاکی که دلش بخواد دستِ آدم رو بگیره؟! و مثل کوه پشتِ آدم باشه...؟! کسی هست که وقتی زیر پاش خالی شد تو رو هم نکشه به پرتگاه..! درسته! به همون توکل فکر میکنم و صاحب اصلی این لفظ.به همونی که گاهی وقت ها یادم میره تنها اونه که خیلی خوب تکیه دادن به خودش رو به من یاد داد،،امیدواری به خودش رو بدون تکیه به این آدم هایی که حکمِ آدم برفی رو دارند؛آدمایی که با تکیه بهشون یک روز باید مطمئن باشی بالاخره آب میشن و پشت ِ تو خالی و خالی تر خواهد شد..آدم هایی که نه تنها توکل بردار نیستن بلکه اعتماد بردار هم نیستن..آدم هایی که  تو یک دوره از زمان هم اگر بهشون تکیه و اعتمادی باشه حتما موقتی خواهد بود و حالا این آدم هرکسی میخواد باشه..گاهی وقت ها خیلی زیاد غبطه ی حالِ اون بنده هایی رو میخورم که خیلی خوب وارستگی رو برام معنی میکنن نه وابستگی رو! وابستگی به هرکسی جز اونی که باید..جز اونی فقط خودش برای آدم میمونه!

 

 

پی نوشت: تو هر ارتباطی باید مراقب بود،بعضی از آدم ها حکم دیوارِ تازه رنگ شده رو دارن! آدم بعد از تکیه بهشون تازه میفهمه چه بلایی سرش اومده.

 

 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۱۲
نجوا ..

نظرات  (۲)

ممنون از مطلبتون
حرفتون صحیحه باید مراقب بود
۱۲ تیر ۹۳ ، ۱۹:۲۱ فرزند آدم
عهههه....یادش بخیر...قرار بود من همون موقع تو وبم بنویسم ...ولی خوب شد ننوشتم چون میخواستم فقط قسمت خنده هامون و آلوچه خوردن های رفیق شفیق رو بنویسم و قطعا انقدر تهش رو معنوی نمیکردم :)
درست گفتی....واقعا جز خدا کی میتونه حکم یه تکیه گاه مطمئن رو داشته باشه ؟
ولی اغلب فراموش میکنیم ...یادمون میره خدا کافیه واس اینکه با ارامش تا ته مسیر بریم....یاد این افتادم که تهش خودمون میمونیم و اعمالمون و خدا...خود خودمون تنها ..


پاسخ:
.
.
.
دلم پر کشیده برای اون خنده های بی حساب

ه ی چ کَ س  نمیتونه!

من و خدا  بدون همون هیچکس.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">