به جز رهِ او نه راهِ دگر..دگر نکنم خطای دگر
جمعه, ۳ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۵۷ ب.ظ
حالم دقیقا مثل اون پسر بچه ی شش ساله ی شیطون میمونه! همونی که یه عصر پاییزی کلی مادر خانمی شو اذیت کرده و کلی هم مادر خانومیش دچار حرص خوردگی شده و آخرش هم با یه فریاد خیلی خشن و محکم از یکه دونه مادرش ترسیده و با بغض و گریه وایساده زیر پای مادر خانمی و هی التماس میکنه: مامان ببخشید،مامان اشتباه کردم.. مامانی من رو میبخشی؟مامان تو رو خدا! و اشک و اشک و پشیمانی.. و مادر هم آخر سر اون رو محکم در آغوش میگیره و غرق در بوسه؛؛دستی به موهاش میکشه و میگه: عزیز دل گریه نکن! بخشیدم.. قول بده دیگه مامانی رو اذیت نکنی! باشه عزیزم؟!
پی نوشت: خدایا دیدی که امروز ازون پسر بچه شیطون پشیمون تر شدم و تو هم برام ازون مادر مهربان تر هستی حتما..خدایا دلم آغوشت رو میخواد..
۹۳/۰۵/۰۳