جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

..میشود گاه غوغای بال زدن ها را در واژه به تصویر کشید

جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

..میشود گاه غوغای بال زدن ها را در واژه به تصویر کشید

جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

پر پرواز ندارم
اما دلی دارم و حسرت درناها،
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی مهتاب
پارو میکشند.
خوشا رها کردن و رفتن!
خوابی دیگر
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحل دیگر
به دریایی دیگر!
خوشا پر کشیدن. خوشا رهایی.
خوشا اگر نه رها زیستن،مردن به رهایی!
آه. این پرنده
در این قفس تنگ
نمیخواند.

(احمد شاملو)




الهی!
بال های مرا سزاوار حرمان مکن.



آخرین نظرات
  • ۲۶ مهر ۹۳، ۲۰:۳۸ - محمد محمدیان رباطی
    موافقم

۱۷ مطلب با موضوع «بی پر و بال نوشت» ثبت شده است

 

هرچه میخواهد دل تنگت بگو!

هیس..!!

دل تنگم امشب هیچ نمی خواهد

هیچ نمی خواهد جز خودت..

جز معنی خودت در تاریکی شب..

 

پی نوشت: از پریشانی اش پشیمان نیست این دل!

 

* کاظم بهمنی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۱۷
نجوا ..

 

حالم دقیقا مثل اون پسر بچه ی شش ساله ی شیطون میمونه! همونی که یه عصر پاییزی کلی مادر خانمی شو اذیت کرده و کلی هم مادر خانومیش دچار حرص خوردگی شده و آخرش هم با یه فریاد خیلی خشن و محکم از یکه دونه مادرش ترسیده و با بغض و گریه وایساده زیر پای مادر خانمی و هی التماس میکنه: مامان ببخشید،مامان اشتباه کردم.. مامانی من رو میبخشی؟مامان تو رو خدا! و اشک و اشک و پشیمانی.. و مادر هم آخر سر اون رو محکم در آغوش میگیره و غرق در بوسه؛؛دستی به موهاش میکشه و میگه: عزیز دل گریه نکن! بخشیدم.. قول بده دیگه مامانی رو اذیت نکنی! باشه عزیزم؟!

 

پی نوشت: خدایا دیدی که امروز ازون پسر بچه شیطون پشیمون تر شدم و تو هم برام ازون مادر مهربان تر هستی حتما..خدایا دلم آغوشت رو میخواد..

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۵۷
نجوا ..

 

قرار بود اگر ادعای ابراهیم بودن دارم،اسماعیلم را قربانی کنم؛

حالا من نه یک اسماعیلم،بلکه تمام اسماعیل هایم را به دست بازار برده فروشان سپرده ام..!

مرا جرات قربانی کردن نیست!

تو خود کسی را واسطه ای برای قربانی شدن این برده ها قرار بده..!

تو خود مرا ابراهیم بخواه..

 

خدایا!

تکلیف پاهایی که از سوزش تاول ها گاه در میانه را می ایستد و صاحبش که دست به هر تکیه گاهی میگیرد چیست؟!

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۵۶
نجوا ..

 


خیلی وقت بود پیش خدا جان درس پس نمیدادم..
دوباره شروع شده!
دوباره باید بشینم جزوه هامو مرور کنم.
خیلی بهونه آوردم،
خیلی خواستم یه چند واحد رو برام حذف کنن،
اما نه مثل اینکه ایندفعه قراره یه چند واحد عملی هم به لطف خودشون اضافه بشه...!
چند روزه هی میرم و میام..اما قبول نکردن؛گفتن این دروس اجباریه و حتما هم تو این بازه ی زمانی باید قرار بگیره.


- از فردا باید اولِ همه برگه ی امتحانی ها بنویسم:
  خدایا!! من رو سزاوار حرمان مکن و به نا امیدی و زیان دچار مساز؛یاکریم.



 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۲۶
نجوا ..

 

 

تکلیف چیه که آدم بتونه نقطه ی ضعفش رو از همه عالم پنهان کنه؛؛

 

اما

 

از خدا نه!

 

 

 

خدایا! از همه ی عالم به تو پناه میبرم.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۵۶
نجوا ..

 

گاهی غم ها با دلِ آدم لجبازی میکنند..

به رویشان فقط باید لبخند زد!

شاید دست از دل بردارند..

 

اما

 

گاهی با این لبخندها بیشتر لجشان در می آید؛؛

و در دل بیچاره بیشتر جا خوش میکنند..

 

 

 

*سهراب سپهری

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۱۸
نجوا ..

خسته از هر چی رسیدن،وقتی پشتش سفری نیست..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۴۶
نجوا ..