جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

..میشود گاه غوغای بال زدن ها را در واژه به تصویر کشید

جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

..میشود گاه غوغای بال زدن ها را در واژه به تصویر کشید

جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

پر پرواز ندارم
اما دلی دارم و حسرت درناها،
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی مهتاب
پارو میکشند.
خوشا رها کردن و رفتن!
خوابی دیگر
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحل دیگر
به دریایی دیگر!
خوشا پر کشیدن. خوشا رهایی.
خوشا اگر نه رها زیستن،مردن به رهایی!
آه. این پرنده
در این قفس تنگ
نمیخواند.

(احمد شاملو)




الهی!
بال های مرا سزاوار حرمان مکن.



آخرین نظرات
  • ۲۶ مهر ۹۳، ۲۰:۳۸ - محمد محمدیان رباطی
    موافقم

 

 

"حسین بن علی علیه السلام" با انصاریانش پیمان حق بست.

 

راه حق رفتنیست پس باید رفت..

 

اساس،حرکت است

در راهی که منتهی میشود

به تجلی یافتن اسماء و صفات خدا در جان انسان؛؛

افسوس که ما دچار سکون شده ایم

درین بیراهه ها

که ثمره اش جز بروز صفات حیوانی

و دور شدن از بارگاه عز و جمال حق

چیز دیگری نیست.

 

إلَهی فَاسلُک بِنَا سُبُل الُوصُولِ إلَیکَ وَ سَیِرنَا فِی أقرَبِ الطُرُقِ لِلوُفُودِ عَلَیکَ...

 

 

یاحسین.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۴۵
نجوا ..

خواستمش مادر را را برایم تعریف کند؛

گفت:مادر را یک جایی یک بار برایمان تعریف کردند..

گفتمش: من میخواهم آن تعریف را حس کنم!

گفت: به باران بسپار. یک شاخه گل یاس در دست بگیر،زیر پنجره خیره به آسمان منتظر

باران بنشین،باران که زد با آن یک شاخه قدم در کوچه بگذار.

 و حالا من مدت هاست شاخه گلی یاس به دست در زیر پنجره انتظار باران را میکشم..

نگران گلبرگ های یاسِ در دستانم،هستم.گلبرگ هایش از تشنگی خم و شکننده

شده.هر آن انتظار شکستنش را میکشم..

و حالا او از من میپرسد: کجای این آسمان کبود باران برایت مادر را تعریف کرد؟ در کدام

کوچه؟ زیر کدام پنجره؟

.

.

سال هاست منت سلامِ باران را میکشم..

کسی ابرها را فریاد کند؛دیگر جایز نیست این شعله کشیدن ها..

 

 

*علیرضا قزوه

 

پیشکشیست اگر جان را نوازش داد!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۵۱
نجوا ..

 

آسمان دل بهاری شده باز

 

اما


وای به حال آن دل که آسمانش فقط با این هوا تعریف میشود..


با ابرهای نابهنگام که گاه روی پلک ها سنگینی میکند

و گاه حتی به طوفان میرسد چه باید کرد..؟!

 

تو بگو ای دلیل ابرها..

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۲۲
نجوا ..

خسته از هر چی رسیدن،وقتی پشتش سفری نیست..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۴۶
نجوا ..

یکی بود؛هیچ کس نبود!

.

.

.

همان یکی هم "خدا" بود و بس.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۴۴
نجوا ..

امروز که از هم جدا شدیم،تا خود خونه زیر لب زمزمه میکردم :

"یا رفیق من لا رفیق له"

.

.

.

تو دلم میگفتم: نه خدایا این یکی رو دیگه نه. خواهش میکنم نه!

امروز برای "بودنش" کنار بودن هام ، صدقه کنار گذاشتم .

.

.

.

خدایا مراقب لحظه های ما دوتا باش.

 

"کتابخانه و موزه ی ملی ملک 11 اسفند 92"

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۳۲
نجوا ..


 

 

حرف های  صدرا اول و آخر ندارد.چون اول و آخر تمام حرف ها دست همان

 یک حرف است: "قل هو الله احد".

نجوا فقط گاهی از میانه حرف ها سر در می آورد و گاه آنچنان گیج که اصلا

نمیداند در کجای یک حرف هست و آیا اصلا هست؟!

اما یک چیز را میداند بالاخره باید به همان به اصطلاح حرف هایش،کمی

سامان بدهد...!

 

 

 

پی نوشت1: سلام! بالاخره از اجاره نشینی تو مجاز آباد راحت شدیم (:

پی نوشت2: همیشه یه تیپ نمینویسم و قطعا این زبون پر حرف یک جاهایی عوض هم میشه و یک

جاهایی سکوت.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۲۷
نجوا ..