جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

..میشود گاه غوغای بال زدن ها را در واژه به تصویر کشید

جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

..میشود گاه غوغای بال زدن ها را در واژه به تصویر کشید

جانم ز مهتاب رُخت پروانه ای شب تاب شد..

پر پرواز ندارم
اما دلی دارم و حسرت درناها،
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی مهتاب
پارو میکشند.
خوشا رها کردن و رفتن!
خوابی دیگر
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحل دیگر
به دریایی دیگر!
خوشا پر کشیدن. خوشا رهایی.
خوشا اگر نه رها زیستن،مردن به رهایی!
آه. این پرنده
در این قفس تنگ
نمیخواند.

(احمد شاملو)




الهی!
بال های مرا سزاوار حرمان مکن.



آخرین نظرات
  • ۲۶ مهر ۹۳، ۲۰:۳۸ - محمد محمدیان رباطی
    موافقم

 

چند شبی میشود که شب هایم همه شبِ یلداست. همان شب یلدایی که هیچوقت سپیده دم ندارد، همان شب یلدایی که تا اقامه ی اذان صبح به دنبال زانویی میگردم تا سری از تنِ خسته  ام بر رویش خستگی به در کند و دستانی مرواریدهای اشک را از گونه های نرمم بچیند.. همان شب یلدایی که دیوان حافظ را به دست میگیرم و یکسره تفأل میزنم تا شاید شاه بیتی مژده ز خرسندی ثانیه ها و روزهایی آتی برایم بیاورد.. همان شب یلدایی که از سر شبش مینشینم به دون کردن تنها انار ترک برداشته داخل سینی مسی .. اما بعد از زمانی نه چندان کوتاه باید با دست ها و انگشتان خونی همتی کنم برای جمع کردن تیکه های از هم شکسته ی کاسه ی سفالی فیروزه ای رنگم که باز از دستم سر خورد و دانه های سرخ رنگ انارم را به مسیر سرگردانی کشید.. همان شب یلدایی که چای نبات زعفرانی خود را جاری میکند بر روی گل های عباسی قالیچه ی ابریشمی تا شاید گلبرگ های زیر پایم دیر تر حال پژمردگی به خود بگیرد.. امشب شب یلدای این تنهایی بی سر انجام است،، وقتی که مدت هاست چشم دوختم بر تاریکی کوچه تا "بلند نظر انسانی" برایم خبر از نسیم سحر بیاورد و در گوشم زمزمه کند نجوای آفتاب را در دل تاریکی تا با ترانه ی صبح بِدَرد پرده سیاهی را بر دل این شب بلند بی مهتاب. امشب همان یلدا شبیست که برای گرم کردن اتاق سردم فقط طالبِ گرمای آفتابم؛؛ اینجا هیزم ها فقط دیوار دل را سیاه میکنند و کرسی خلوتِ مرا خلوت تر ..

امشب کسی را برایم خبر از حال ماهی سرگردان بیاورد، همان ماهی های سرگردانی که دل بستند به دریا و قید تنهایی تنگ را زدند..امشب کسی بیاید دستی بکشد به روی گونه های خیس ماهی هایی که در ساحل غربت جان داده اند..امشب کسی برایم چند دور بچرخاند تسبیح عقیقش را و استخاره باز کند که آیا خوب است که خداجان رضایت دهد بر رهایی ازین تاریکخانه ی دنیا..؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۴۶
نجوا ..

 

یه جایی خوندم اگه یه بار تو سختی ها و مشکلات از چیزی ناله کنی همیشه خودت رو به ناله کردن عادت دادی!

اگه یه جایی با دید خوب مسائل رو بررسی نکنی همیشه به بد بینی عادت کردی!

اگه یه جایی از راه، شونه خالی کنی دیگه قادر نخواهی بود به راه ادامه بدی، چه برسه به حمل کردن بار خودت، حتی!

 

پی نوشت: جز شکر مرا چه حاجت..؟!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۳ ، ۱۷:۵۸
نجوا ..

یک وقتایی یک چیزهایی عجیب میریزه بهم نه در ظاهر بلکه در باطن!

مثل یک دیوار که تا یک جاهایی خیلی خوب و منظم میره بالا و دریغ از ذره ای انحراف و کجی در چیدمان آجرها اما از یک جایی به بعد اونقدر حواست به این نظم و زیبایی جَمعه که یادت میره "خوب چیدن" یعنی چه؟! استحکام و کیفیت یعنی چه؟! و قسمت ِ بدتر ماجرا اینجاست که با نهایت ادعا و اعتماد به نفس حتی گاه از کار خودت هم تعریف میکنی و کلی بَه بَه و چَه چَه نثار کار خودت هم میکنی.. اصلا بی تعارف!! خودت رو اونقدر بنده میدونی که یادت میره لغزش برای همین بنده ی پر ادعاست..

 

پی نوشت: این روزا همش دارم یاد اون دندونی میفتم آقای دکتر بعد از معاینه خطاب به بیمارش گفت: "این دندون دیگ برای شما دندون نمیشه خیلی وقته که خراب شده باید کشیدش! وگرنه ..."

پی نوشت 2: خداجان بر نداری ام رحم فرما وگرنه با داشتن تو مهربانم که بی کَس نیستم!

 

*ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست

احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۳ ، ۲۱:۰۷
نجوا ..

 

.

.

.

 یه دفه به خودم میام تازه متوجه میشم که باید خیلی زودتر از ون پیاده میشدم اما حواسم...

 - خیلی ممنون آقا بعد از چراغ پیاده میشم.

پیاده میشم تا بیشتر ازین مجبور نباشم تو این سرما تنهایی سنگ فرشای این خیابونِ تاریک رو سپری کنم..

هیچ حالی نیست و هیچ حسی برای هیچ کاری، فقط اونقدر الکی خستگی از روحم به جونم رسوخ کرده که میخوام زودتر برسم به اتاقم..

دکمه ی اِف اِفو فشار میدم، دَرو برام باز میکنن. طبقِ معمولِ روزایی که حال ندارم یه لبخندِ گشادِ مصنوعی روی لبام باز کردم و با صدای بلند یه سلام میدم و یه احوال پرسی کلی. در اتاقم رو باز میکنم چادرم رو میندازم رو صندلی که یه دفه با یه هدیه پستی رو برو میشم..! یه کم که ریز میشم اسم قشنگِ تو رو پاکت میبینم و خیره موندم.. و برای چند ثانیه تمام وجودم قفل میشه! نمیدونم چه کنم؟! واقعا ازین همه وجود سرشار  تو؛ تو اون چند ثانیه گیج شدم!! به کی میتونم بگم که چه کردی برای لحظه هایی که نیستی، برای لحظه هایی که حواست جمع بوده تا مبادا نبودت رو درک کنم..

برای لحظه هایی که قلبم تنهایی برای نبودن قدم هام کنار قدم های تو بارونی میشه.. برای لحظه هایی که همیشه دعاگو بودم تا شاید اگر من هم لایق بودم با هم به درکش برسیم اما تو باز هم مثل همیشه من رو جا گذاشتی.. این روزا  گِله ی این تنهایی ها رو فقط پیش همون آقایی میبرم که تو رو دعوت کرد و من باز هم باید زیر لب با دیدن تصاویر پیاده روی زائرین اربعین حسینی به قلب شکستم نوید بدم که شاید سالِ بعد! شاید سال ِ بعد شد که منم یه گوشه ای نشستم بر سر خوان نعمت این حضرت شهید و قتیل ..

راستشو بخوای این روزا که نیستی کنارم و نیستم کنارت، خودم رو عجیب برای خداجان لوس میکنم.. تا شاید یه وقت یادم بره که الان تو کجای سرزمین کربلا مثل مابقی زوار داری دلبری حضرت ثارالله علیه السلام رو میکنی و حضرت هم عجب دلی خریده از بنده های عاشقش..

 

پی نوشت: 

   قال الامام الصادق (علیه السلام) : من سره ان یکون على موائد النور یوم القیامة فلیکن من زوار الحسین بن على (علیهما السلام)امام صادق (ع) فرمود: هر کس دوست دارد روز قیامت، بر سر سفره‏هاى نور بنشیند باید از زائران امام حسین (علیه السلام) باشد.

وسائل الشیعه، ج 10، ص 330، بحار الانوار، ج 98، ص 72.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۶:۳۷
نجوا ..

 

یه حال و هوای خوبی تو این دنیای بد وجود داره که همیشه نیست و همیشه هم سراغ آدم نمیاد! گاهی وقتا یه واسطه ی خوب برای اومدن این حال نیازه، یه واسطه ای از جنس خوبِ این حال خوب.. یه واسطه ای از عمق الفبای تمام حال های خوبِ عالم..

یه واسطه ای که قرار بود نباشه اما خدا برای بودن یک چیزهایی اول "بودِ" اون روخواست..

 

 خدایا خودت حافظ تمام خوبی های این واسطه ی خوب باش!

 

بی ربط نوشت: واقعا رشدِ دندون عقل نشانه ی عاقل شدن صاحبشه...؟! قطعا که نع!!

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۳ ، ۱۸:۵۰
نجوا ..

 

بعضی از لحظه های زندگی در نهایت شیرینی سپری میشه!

حتی شیرین تر از یه نصفِ قاشق مربا خوری عسل!! تازه اونهم با رایحه ی گل

.

.

.

.

 

* سودای لب شکر دهانان 

  بس توبه صالحان که بشکست

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۳ ، ۱۹:۲۹
نجوا ..

 

صدا کردن تو یک شبِ جمعه آنهم در جوار آقایِ کبوترهای دل شکسته ی حرم ..

خدای دعای کمیل ِ من! این یک دفعه را با بیمه ی امام رضایم آمدم به نزد تو،اما نه ببخش!! مِن بعد باید بگم: " آمدیم ". آمدیم تا در اولین روز این زندگی مشترک بیمه ی امام رضا شویم و او واسطه شود برایِ نداری ما در نزد تو..

 

پی نوشت: خداجانم شکر بابتِ تمام لحظه هایی که یک روز دعا گویش بودم و حالا تو از سرِ لطف بهترین هایش را برایم رقم زدی.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۲۰:۳۴
نجوا ..

 

گاهی وقتا

 

"سکوت"

 

یعنی نهایت حرف..!

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۳ ، ۲۱:۱۱
نجوا ..

تظاهر کردن برای یک انسان صادقانه ترین کار ممکن در نظر دیگران و سخت ترین عمل ممکن در نزد همان انسانِ متظاهر است. تظاهر به خوشحالی، به خوشبختی، به شاد بودن، و حتی در نوع بدِ اون بدبختی، بی کسی، تنهایی،،،صادقانه است در نظر دیگران! چون انسان های مقابل اون فرد رو کاملا با همون تظاهر و با همون ظاهر سازی شناخته اند و تعریفشون هم مطابق با همون شناخت هست و هرچه قدر هم که سعی کنن باز هم تنها عامل تعریف و قضاوت از یک فرد در نزد اون ها همان تظاهر خواهد بود. همان اعمال ظاهری که از یک انسان سر میزند و دلیل شناخت او میشود؛ حال اعمال خود خواسته و یا ناخواسته که معمولا ناخواسته هم نیست.و حتی بعدها هم خیلی های دیگه آدمی رو با همان ظاهر سازی های خواهند شناخت و این ظاهر سازی ها میشود خط ِ تعریفِ وجودِ یک انسان! یک انسان که در بین همگان نفس میشکد، زندگی میکند، میخورد، میخوابد، و حتی عاشق میشود.. یک انسان که برای زیستن های گاه اجباری فقط باید تظاهر کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۵۴
نجوا ..

 

 

فقط چهل روز مانده..

فقط چهل روز مانده تا آب نزد تو خجل شود..

تا صحرا از بی تابی تو بسوزد..

تا آسمانی بخاطر تو،خون گریه کند..

تا خورشید بر این زمینِ ِ سیاه از سر اجبار طلوع کند ..

تا دخترکی شبانه نام تو را بر سکوتِ تاریک فریاد کند..

فقط، چهل روز مانده تا خواهری "صبر" را برای بازماندگان سر مشق کند..

 

پی نوشت: السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الشَّهِیدُ الصِّدِّیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْوَصِیُّ الْبَارُّ التَّقِیُّ...

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۲۰
نجوا ..